<H1> سرزمین رمان آنلاین </H1> |
<H2> سایت سرزمین رمان حامی نویسندگان عزیز و خواننده های محترم کلی رمان جذاب زیبا از نویسنده های جوان با ابدیت روزانه … </H2> |
<H2> کتاب سیاه چاله ها پارت 1 </H2> |
<H2> رمان آنلاین دختر ایران پارت ۷ </H2> |
<H2> رمان آنلاین دختر ایران پارت ۶ </H2> |
<H2> رمان انلاین دختر ایران پارت ۵ </H2> |
<H2> رمان انلاین دختر ایران پارت ۴ </H2> |
<H2> رمان آنلاین دختر ایران پارت ۳ </H2> |
<H2> رمان آنلاین دختر ایران پارت ۲ </H2> |
<H2> رمان انلاین دختر ایران پارت ۱ </H2> |
<H2> رمان آنلاین جدال شیاطین و فرشته ها پارت 1 </H2> |
<H2> رمان آنلاین جواهر آتلانتیس پارت1 </H2> |
<H2> رمان شیرین مثل عشق پارت بیست و سوم </H2> |
<H2> رمان شیرین مثل عشق پارت بیست و دوم </H2> |
<H3>
خلاصه کتاب:
</H3> |
<H3>
رمان آنلاین دختر ایران پارت ۷
آرمیتی شمع هارا خاموش کرد و همه به افتخار ۲۱ سالگی او دست زدند، دختر خاله ها دخترعمو ها ،پسرخاله ها و پسرعمو ها و تمام افرادی که انجا بودند، اکثرا همرا با پانتر هایشان جلو امدند و ضمن تبریک کادوهایشان را به او دادند
و حالا نوبت ما بود، دنیز جلو رفت و اورا اغوش کشیدو از طرف هر ۳ مان یک ست طلا که با نگینهای کوچک سفیددرست شده بود به او هدیه داد، ... </H3> |
<H3>
رمان آنلاین دختر ایران پارت ۶
که رسا میانه بحثشان پرید-بیخیال بابا من گه خوردم چیزی گفتم بزارید غذامونو کوفت کنیم لطفالطفا را کشدار و با عصبانیت گفت تا به انها بفهماند دیگر بحثشان را ببشتر از این طول ندهند؛ دیگر حرفی بینشان ردوبدل نشد و هر ۳ ترجیح دادند در افکارشان غرق شوند….
رسا(رسادخت)-خب این یکی بادکنک هارو چیکار کنیم بچه ها؟من میگم باهاشون گل درس کنم؟امرداد و دنیز همانطور که مشغول انجام دادن کارهای خودشان بودند برگشتند و نگاهی به ... </H3> |
<H3>
رمان انلاین دختر ایران پارت ۵
راهشرا بهسمت راهروی کنار سالنکجکرد و پله هوی مارپیچیرا یکی،دوتا گذراند نگاهی به راهرو انداخت ورسارا ندید،بهسمت راهروی روبرو رفت و پله هارا مانند دفعه های قبل گذراند و راهش را بهسمت راست و اتاق اخر که برای رسا بود کج کرد…
-چیشده بود؟اونا کیبودن؟امرداد تن خسته اشرا کناررسا برروی تخت پرت کرد-نمیدونم،عجیب بود نمیشناختمشون ولیداشتن درباره شرکت حرفمیزدن!فکر نمیکردم بابات با کسی شریکباشه!
رسا هم ازتعجب شانهی بالا انداخت عجیب بود اخر هرکسی که به این ... </H3> |
<H3>
رمان انلاین دختر ایران پارت ۴
نگاه آردا بالا امدو امرداد،رسا رادید-شما دوتا چرا اونجا وایسادید،سریع بریدتولحن دستوریش زیاد به مذاق انها خوش نیامد،امرداد پلاستیکش را بهدست رسا داد و دست پشت کمر او گذاشت و به او فهماند به داخل خانه رود
خودش برگشت و کنار جاوید قرار گرفت که صدایعصبی آردا دوباره بلند شد-مگه با تو نبودم تامرداد نگذاشت حرفش را کامل کند و میانه حرفش پرید و گفت
-اقای فخارلطفا مواظب حرف زدنتون باشیدمنمسئول نگهبانام،کسی که به حضورش در اینجا ... </H3> |
<H3>
رمان آنلاین دختر ایران پارت ۳
دانای کل
پسر جلو امدو مشتش را گره زد تا حوالهی صورت امرداد کندکه او،با دست راستش مچ اورا گرفت و همزمان که خودش به پشت پسرک میچرخید مچ اورا هم چرخاند
وزمانی که پشتسر او قرار گرفت کنارهی دست چپش را بالا اورد و دقیقا روی نقطهی حساس پشت گردنش ضربه زد،که صدای داد پسر در پاساژ پیچید
و دو زانو روی زمین افتاد دو دوست دیگرش که نظاره گر ماجرا بودند برای زدن او به جلو ... </H3> |
<H3>
رمان آنلاین دختر ایران پارت ۲
رسا(رسادخت)
بیا بیا که شدم در غم تو سوداییدرآدرآ به جان امدم ز تنهاییعجب عجب کهبرون امدی به پرسش منببین ببین چه بی طاقتم زشیداییبدهبده که چه اوردی به تحفه مرابنه بنه بنشین تا دمی براسایی
آحالا بیا قرش بده هوهو آآبیا بشین دختر الا هممونو به فنا میدی صدای در هم آمیخته با خنده امرداد بود همیشه عادتش بود زیاد محتات بود ای بابا ولم کنیدخو مثل شما بشم یه گوشه نشستن اینگار کی مرده،بیخیال بیاید ... </H3> |
<H3>
خلاصه کتاب:
</H3> |
<H3>
خلاصه کتاب:
</H3> |
<H3>
خلاصه کتاب:
</H3> |
<H3>
رمان شیرین مثل عشق پارت بیست و سوم
رفتم سمت ماشین که چشمم خورد به خرید های
داخل دستم.. ای بابا گفتم خریدی ندارم و انقد خرید
کردم.. اگه داشتم چی میشد دیگه...
رسیدم خونه و ماشین رو بردم داخل و
داشتم به این فکر میکردم که خستم و حوصله
ندارم خریدارو تا داخل اتاقم ببرم که دیدم تیام اومد داخل حیاط
.
_عهههه سلااام داداش گلمممم...
.
تیام: سلاااام خواهر فندقم .. چی شدهه؟؟کجا
بودی تا حالااا.؟
.
_رفته بودم یکم خرید کنم...
.
تیام: کجان این یکم خریدت؟
.
_منتظرن یه پسر خوشگل ببرشون داخل ... </H3> |
<H3>
رمان شیرین مثل عشق پارت بیست و دوم
لیانا: من دوست9 داشتم بیشتر نامزد بمونیم .تیام: وا برا چی؟.لیانا: خب دوران نامزدی خیلی خوبه هرچیبیشتر باشه بهتره هیچوقت هم تکرار نمیشه کاش بیشتر میشد :(._ تو دیگه از کم بودن نامزدیت نگو که میام میزمتا!.لیانا: چراااا؟._ هرروز نامزد بودنتون اندازه یه هفته بقیه کسایی که نامزد میکننبیرون بودید و پیش هم بودید ....لیانا زد تو کمر تیام و گفتلیانا: تیام یه چیزی به این خواهرت بگووو از الان داره خواهر شوهر ... </H3> |
اجتماعی
داده های اجتماعی
پرداخت هزینه برای اشتراک گذاری غیرقابل قبول است.
پیشرفت در فن آوری شبکه های اجتماعی از سال 2004-2010، مفاهیم گسترده ای را برای به اشتراک گذاری امکان پذیر ساخته است.